امروز مثه همیشه بود .روز خوبی بود خوش گذشت بیمارستان رفتم تجربه های جدید داشتم اما ....دلم تنگه
اما واقعا حالم (حال روحی ام)خوبه بهتر از همیشه درسته دل تنگم ولی دلمرده نیستم .
این خیلی خوبه ...
گاهی جو گیر میشم که بیام اینجا بشینم و با نوشته هام فریاد بزنم که دوستش دارم ولی...بعدش که میام آتیشم سرد میشه سرد سرد که نه ولی دلم میگه میم عقل باش .چقدر خوب میشد من همین من آروم بمونم و میمونم آدما وقتی به یه چیزی میرسن اونم با دلیل و برهان و منطق نه با احساس بهش پایبند میمونن منم آدمم دیگه
قبلنا شعر میگفتم یکیشو این پایین آوردم دوس دارم بخونیش
آمدنت
دوست گلم سلام
من سردمه ....شاید چون تنهام بدنم ضعیف شده ...چ.ن انگار فقط منم احساس سرما میکنم اونم توو تابستون.
میدونی ترس یعنی چی ؟
میتونی تصور کنی کسی که تووی عمرش از همچی ترسیده یعنی چی؟
میدونی وقتی میدونی مشکل از توو نیست و اصلا سخت نیست ولی باز دوباره میترسی یعنی چی؟
میدونی نادانی یعنی چی ؟
میدونی شک یعنی چی ؟
میدونی نداشتن حامی یعنی چی ؟
....
خوبه که نمیدونی این لحظه های سخت باید فراموش بشن.....
کاش اونقدر کم بشن تا هیچ کس نتونه درک کنه
گاهی وقتا غم نداری چون عادت کردی .میترسی چون میترسی...
هیچ دلیل دیگه ای واسش پیدا نمی کنی ...
بعد دوباره به مغزت فشار میاری شاید تونستی حلش کنی آخرش که چی ؟من نی خوام یه عمر رو این کره خاکی نفس بکشم ..همش با ترس؟!!!!!!!!!
نه...اینطوری نمیشه.
میترسم از:
تحقیر شدن ....سیمین از دخترای لوس خوشش نمیاد میترسم ازش .آخه دوس ندارم یه طوری نگام کنه ...هیچ وقت باهاش حرف نمی زنم چون از نگاهش خوشم نمیاد.
میترسم از:
حرفی که پشت سرم میزنن.همیشه سعی میکنم خوب باشم تا همه ازم راضی باشن و دوسم داشته باشن(چه بد.پس خودم چی ؟)
نمی دونم
..........
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم